خانواده نفرین شده- قسمت سی و هشتم

ساخت وبلاگ
همه به قدری از دستم ناراحت و عصبانی بودند که حتی باهام حرف هم نمی زدند. هرچند چندان هم دور از ذهن نبود و من از قبل می دونستم اگر از اتفاق شب پیش جون سالم به در ببرم، مطمئنا با خشم و نارضایتی برادرام رو به رو میشم. ولی چیزی که باعث تعجب میشد این بود که کس هم از دستم عصبانی بود. کمی بعد از اینکه به موتلمون برگشتیم، کس ناپدید شد و برای دو-سه ساعتی برنگشت.

+ می خوام متوجه تغییرات ظاهری لارا باشین! کاش می تونستم عکسشو بکشم ولی لارا دختر زیباییه ( از اونجایی که برادراش هم زیبا هستن :دی) و به خاطر سرافیم بودنش هم مرتبا این زیباییش بیشتر و بیشتر میشه.


http://muharram92.com
تی شرت محرم

داستان راستان...
ما را در سایت داستان راستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hasan nojooom13468 بازدید : 243 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت: 12:50